جوک

حميدرضاصفري
hamidrezasafari2003@yahoo.com

جوک
دو زندان بان دارم ، يکی پيرتر از ديگری ، سلول من تشکيل شده از يک اتاق سه در چهاربايک توالت در گوشه ای ويک آينه کوچک درمقابل ،در سلول من ميله ندارد ،زندان بان ها کافی اند .احساس عجيبی از ديدن انها به من دست می دهد احساس تهوع همراه با دلسوزی و شايد مهربانی ،آخر تنها چيزی که دليل حقوق گرفتن آنها می تواند باشد من هستم ،هيچ کس ديگری در اين زندان نيست .گاهی اوقات به اين فکر می کنم که آنها مرا زندانی کرده اند يا من انها را ؟
صبح ها ساعت شش بيدار باش
ساعت هفت ونيم صبحانه
وبعد دوباره سلول تا ساعت تنفس
ملاقاتی هم نداريم
ساعت تنفس ، ساعت تنفس عزيز ترين چيزی است که دارم ، درست است که نيم ساعت است واصلا ساعت تنفس نيست ولي باز هم دوست داشتنی است با آن چشمهای آبی بازی که از آسمان به من نگاه می کنند يا ستاره های نيمه روشن يا ابرهای سرمه ای ،تنها چيزی که صورتش را خراب می کندآن ديوارهای بلند و سيم خاردارهايی است که رويش دراز کشيده اند . موقع تنفس مشخص نيست ممکن است يک دفعه وقتی در خواب نازی بيدارت کنند و شايد ظهر وشايد شب ،هيچ حساب وکتابی ندارد فقط به زندان بان ها بستگی دارد وشايد آب وهوا ، اوايل فکر می کردم که
در هر موقع از سال سعی می کنند بدترين شرايط روز را در نظر بگيرند ، تابستانها وسط ظهر وزمستانها نيمه های شب،
شايد هم بستگی ندارد کسی چه می داند ؟
به تمام راههای گريز فکر کرده ام تنها مسئله اين است که بعداز فرار نمی دانم چه کنم چون وقتی مرا به اين جا می اوردند چشمهايم بسته بود و هيچ جا را نمی ديدم طی اين همه سال اصلا شک کرده ام که کسی هم خارج از اين سلول،
از اين ديوارها ،ازاين زندان بانها باشد . اين نامه را خيلی سخت و باکلی احتياط به خرج دادن در ساعت تنفس توانسته ام بنويسم وبه آن طرف ديوار پرت کنم تا اگر کسی آنرا خواند به ملاقات من بييايد .
خارج از ديوار سنگی بلند قديمی زندان که سالها بود کسی رفت وآمدی از آن نديده بود ،هر رهگذری که چشمش به
يکی از اين کاغذها می افتاد ،اول می ايستاد بعد خيلی آهسته و جدی نامه را باز می کرد تا آخر می خواند وبعد انچنان
می زد زير خنده که اشکش در می آمد .
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30948< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي